نویسنده: ‌محمد قطب‌
مترجم: زاهد ویسی

این‌ یک‌ حقیقت‌ است‌ که‌ افکار و اندیشه‌ها همانند افعال‌ و اعمال، پس‌ از طی‌ دوره‌های‌ نورانی‌ و روشن، راه‌ رکود و پیری‌ را در پیش‌ می‌گیرند و به‌ غروب‌ و تاریکی‌ می‌رسند. ظلمت‌ و تاریکی‌ هرگز نمی‌تواند روح‌ نورگرای‌ و روشنایی‌جوی‌ انسان‌ را راضی‌ کند از این‌ رو همواره‌ در طلب‌ نور و روشنایی‌ بر می‌آید تا در نهایت‌ به‌ اقلیم‌ روشنایی، قدم‌ گذارد یا سرزمین‌ نور را پدید آورد. رکود، جمود، تقلید، تعصب، تحجر و بسیاری‌ از اصطلاحات‌ دیگری‌ از این‌ قبیل‌ همه‌ با رشته‌ی‌ ظریف‌ و پنهانی‌ به‌ هم‌ پیوند خورده‌ که‌ مشاهده‌ی‌ آن‌ها در فضای‌ مبهم‌ و تاریکی‌ که‌ خودشان‌ تولید می‌کنند، محال‌ و غیر ممکن‌ است.
در جایی‌ که‌ چشم‌ها تقسیم‌ می‌شوند و هر یک‌ رنگ‌ خاصی‌ را می‌بیند، نمی‌توان‌ انتظار نظاره‌ی‌ حقیقت‌ پرآب‌ورنگ‌ را داشت. با این‌ حال‌ اثر عینی‌ و عملی‌ چنین‌ آفات‌ و نامبارکی‌هایی‌ را می‌توان‌ در عالم‌ حقیقی، مشاهده‌ کرد. این‌ امور که‌ به‌ مثابه‌ی‌ دروازه‌هایی‌ برای‌ انحطاط، عمل‌ می‌کنند همه‌ به‌ نوعی‌ --- آگاهانه‌ یا ناآگاهانه‌ --- منجر به‌ «ماندن‌ در وضعیت‌ آخر» می‌شود و این‌ امر در جهانی‌ که‌ سر تا پای‌ آن‌ در جنبش‌ و جولان‌ است‌ و رو به‌ سوی‌ آینده‌ دارد، امر نامیمون‌ و مرگبار است.

جهان‌ انسانی‌ هر از چندی‌ از سنگینی‌ هوای‌ موجود و کهنگی‌ پیرامون‌ خود به‌ ستوه‌ می‌آید و هوایی‌ تازه‌ را طلب‌ می‌کند. اما بسیار اتفاق‌ می‌افتد که‌ بارها به‌ بهانه‌ی‌ تعهد به‌ مواریث، اصالت‌ها و ارزش‌ها، در اثر نداشتن‌ شناخت‌ حقیقت‌ این‌ امور و حوزه‌ی‌ لازم‌ برای‌ تعهد و التزام، راه‌ را به‌ خطا می‌رود و گرفتار دیو انحطاط‌ می‌گردد و از آن‌ جایی‌ که‌ یارای‌ مشاهده‌ی‌ افق‌های‌ روشن‌ و نورانی‌ را ندارد، برای‌ حرکت‌های‌ پیش‌ رونده‌ و نوگرا سنگ‌ اندازی‌ کرده‌ و به‌ اصطلاح‌ «متحجر» می‌شود.

از این‌ رو روشنگری، روشن‌ اندیشی، روشنفکری‌ و...، یک‌ حقیقت‌ لازم، یک‌ مسیر انکارناپذیر، و یک‌ باور اصیل‌ است، تا از یک‌ سو با روشن‌ کردن‌ فکر و فضای‌ کنونی، افراد و جامعه‌ را از «وضعیت‌ موجود» برهاند، و از سوی‌ دیگر با بنا نهادن‌ اصول‌ عمیق، دقیق‌ و اصیل، راه‌ را برای‌ «وضعیت‌ مطلوب» و آینده‌ای‌ میمون‌ و مبارک‌ هموار و باز نماید. اما حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ همواره‌ این‌ امر با آرامش‌ و آسودگی‌ پذیرفته‌ نشده‌ است‌ و بارها تحت‌ عناوینی‌ نظیر نبرد ارتجاع‌ و ترقی، قدیم‌ و جدید، سنت‌ و مدرن‌ و... برخوردهایی‌ خشن‌ و خونبار صورت‌ گرفته‌ است‌ و از این‌ رهگذر، ماجراهایی‌ پدید آمده‌ است‌ که‌ به‌ نوبه‌ی‌ خود نیازمند تاریخی‌ جدا و متمایز است.

با این‌ حال‌ چنان‌ نیست‌ که‌ همواره‌ هر نوطلب‌ و نوگرایی‌ بر حق‌ باشد و یا حداقل‌ راه‌ درست‌ را بپیماید و حتی‌ با فرض‌ نیت‌ خیر و حسن‌ او، می‌توان‌ این‌ امر را برای‌ انجام‌ کار نیک‌ و درست، که‌ همان‌ روشنگری‌ و اصلاح‌ خطا و سیئات‌ باشد، کافی‌ و وافی‌ دانست و چه‌ بسا در تاریخ‌ روشنفکری، بارها خودشان‌ به‌ آفات‌ و آسیب‌هایی‌ دچار شده‌اند که‌ در مقایسه‌ با حرکت‌های‌ مقابل، فاصله‌ی‌ زیادی‌ میان‌ آنان‌ وجود ندارد.

از این‌ رو بررسی‌ ماجرای‌ روشنفکری‌ در جهان، امری‌ لازم، واجب، مفید و راهگشا خواهد بود. به‌ همین‌ خاطر در این‌ مقاله‌ که‌ تلخیص‌ یکی‌ از آثار محمدقطب‌ می‌باشد کوشیده‌ شده‌ از یک‌ سو با بررسی‌ وضعیت‌ جهان‌ اسلام‌ در سده‌های‌ اخیر، و از سوی‌ دیگر با بیان‌ لزوم‌ اصلاح‌ و تجدید آن‌ و ارتباط‌ این‌ اصلاح‌ و تجدید با روشنگری‌ جهان‌ غرب‌ به‌ بررسی‌ کارنامه‌ آن‌ها بپردازد و به‌ نوبه‌ خود در نقد و بررسی‌ مساله‌ روشنفکری‌ جهان‌ اسلام‌ سهیم‌ باشد.

نکته‌ی‌ لازم‌ توجه‌ این‌که، اگر چه‌ ممکن‌ است‌ آقای‌ محمدقطب‌ از رهگذر معادله‌های‌ آکادمیکی‌ و معیارهای‌ کلیشه‌ای‌ موجود به‌ بررسی‌ موضوع‌ پرداخته‌ باشد، باید توجه‌ داشت‌ که‌ ایشان‌ مانند همه‌ی‌ آثار و نوشته‌های‌ خود معتقد به‌ اصول‌ خاصی‌ است‌ که‌ از اسلام قرآنی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد و همواره‌ معتقد است‌ که: آینده‌ در قلمرو اسلام‌ است.


احوال‌ امت‌ اسلامی‌ در دو قرن‌ اخیر چنان‌ ناگوار و اسف‌ بار شد، که‌ هرگز به‌ چنان‌ حال‌ و وضعی‌ دچار نشده‌ بود. در گذشته‌ این‌ امت‌ در برهه‌هایی‌ از زمان، دچار ضعف‌ و به‌ هم‌ ریختگی‌ می‌شد، ولی‌ پس‌ از چندی‌ دوباره‌ به‌ حال‌ قدرت‌ و تمکین‌ باز می‌گشت.

همچنین‌ هرگز به‌ صورت‌ کلی‌ دچار فروپاشی‌ و اضمحلال‌ نمی‌شد، و این‌ ضعف‌ و سستی‌ تنها بخشی‌ از آن‌ را در بر می‌گرفت‌ و در بخش‌های‌ دیگر خود همچنان‌ قدرتمند و توانا بود. برای‌ نمونه‌ وقتی‌ که‌ لشکر تاتار، عباسیان‌ را در شرق‌ شکست‌ داد، دولت‌ اسلامی‌ در مغرب و اندلس‌ همچنان‌ پابرجا بود و وقتی‌ هم‌ که‌ دولت‌ اسلامی‌ اندلس‌ سقوط‌ کرد، دولت‌ عثمانی‌ بر قسطنطنیه‌ استیلا یافت‌ و کم‌ کم‌ در شرق‌ اروپا پیشروی‌ و نفوذ کرد.

با این‌ حال‌ در دو قرن‌ اخیر، ضعف‌ و اضمحلال‌ بر سراسر جهان‌ اسلامی‌ سایه‌ افکنده‌ و صلیبیان‌ در جنب‌ و جوش‌های‌ دوباره‌ی‌ خود توانسته‌اند بر بیشتر اجزای‌ جهان‌ اسلام‌ سیطره‌ یابند و به‌ یاری‌ صهیونیسم‌ جهانی‌ توانسته‌اند دولت‌ اسلامی‌ را از هستی، ساقط‌ نمایند. البته‌ شکی‌ نداریم‌ که‌ ضعف‌ و عجز کنونی‌ نیز مانند دوره‌های‌ قبلی‌ پایان‌ می‌یابد و همچنان‌ که‌ خدا و رسول‌ او وعده‌ داده‌اند، امت‌ اسلامی‌ بار دیگر به‌ دوران‌ مجد و عظمت‌ خود باز می‌گردد؛ هر چند که‌ با توجه‌ به‌ وضعیت‌ امت‌ اسلامی‌ و موقعیت‌ دشمنان آن، نیازمند زمان‌ بیشتر و تلاش‌ بزرگتری‌ نسبت‌ به‌ تمامی‌ دوره‌های‌ گذشته‌ باشد.

در این‌جا، به‌ بررسی‌ حرکت‌ تاریخ‌ در دو قرن‌ اخیر می‌پردازیم‌ تا بتوانیم‌ خطوط‌ معینی‌ را در این‌ برهه‌ی‌ تاریخی‌ دنبال‌ نماییم. احوال‌ ناگوار امت‌ اسلامی‌ و تسلط‌ همه‌ جانبه‌ی‌ دشمنان‌ بر آن، به‌ برپایی‌ دو حرکت‌ تصحیح‌ گرانه‌ منجر شد که‌ می‌کوشیدند آن‌ را اصلاح‌ و احیا کنند. حرکت‌ اول، حرکت‌ «روشنگری» یا حرکت‌ اصلاحی‌ به‌ شیوه‌ی‌ غربی‌ و برگرفته‌ از اروپا بود و حرکت‌ دوم، حرکت‌ اسلامی‌ یا حرکت‌ بازگشت‌ اسلام‌ بود. اولی‌ در مصر و ترکیه، تقریبا حدود دو قرن‌ پیش‌ شروع‌ شد و سپس‌ در زمان‌های‌ مختلف‌ و متفاوتی‌ به‌ سراسر جهان‌ اسلامی‌ سرایت‌ کرد. به‌ طوری‌ که‌ عمر آن‌ در هیچ‌ جایی‌ از جهان‌ اسلام‌ کمتر از یک‌ قرن‌ نمی‌باشد دومی‌ نیز در بیشتر سرزمین‌های‌ اسلامی‌ بر پا شد و تقریبا تاریخ‌ آن‌ در هیچ‌ جایی‌ از جهان‌ اسلام، کمتر از نیم‌ قرن‌ نیست.

قبلا در بیشتر آثار و نوشته‌های‌ خود به‌ بررسی‌ کارنامه‌ی‌ حرکت‌ اسلامی‌ و موارد توفیق‌ و شکست‌ آن‌ پرداخته‌ایم. روش‌ مناقشه‌ی‌ ما در این‌ باب‌ به‌ این‌ صورت‌ بوده‌ که‌ امراض‌ و ناراحتی‌هایی‌ را که‌ در زمان‌ ظهور حرکت‌ اسلامی، دامنگیر امت‌ اسلامی‌ بوده‌ ارایه‌ داده‌ایم‌ و پس‌ از آن‌ به‌ بررسی‌ روشی‌ پرداخته‌ایم‌ که‌ حرکت‌ اسلامی‌ برای‌ معالجه‌ی‌ این‌ امراض‌ و ناگواری‌ها در پیش‌ گرفته‌ است‌ و موارد توفیق‌ و شکست‌ حرکت‌ اسلامی‌ در این‌ راستا و میزان‌ مسوولیت‌ آن‌ در موارد شکست‌ را بررسی‌ کرده‌ایم، البته‌ در این‌باره‌ راه‌ مجامله‌ و مدارا با حرکت‌ اسلامی‌ را در پیش‌ نگرفته‌ایم. زیرا در امر جدی‌ و مهمی‌ که‌ آینده‌ی‌ امت‌ اسلامی‌ به‌ آن‌ بستگی‌ دارد، جایی‌ برای‌ مجامله‌ نیست.

اکنون‌ زمان‌ آن‌ رسیده‌ که‌ به‌ بررسی‌ کارنامه‌ی‌ حرکت‌ دیگر، با همان‌ روش‌ بررسی‌ حرکت‌ اسلامی، بپردازیم. به‌ این‌ صورت‌ که‌ به‌ ارایه‌ و بیان‌ امراضی‌ می‌پردازیم‌ که‌ هنگام‌ ظهور حرکتی‌ که‌ گاهی‌ خود را «حرکت‌ نهضت»، گاهی‌ «حرکت‌ اصلاح»، و گاهی‌ «حرکت‌ روشنگری» می‌نامد، دامنگیر امت‌اسلامی‌ بوده، سپس‌ به‌ بیان‌ روشی‌ می‌پردازیم‌ که‌ این‌ حرکت‌ تلاش‌ کرد از طریق‌ آن‌ با این‌ مشکلات‌ مواجه‌ شود و آن‌ها را درمان‌ و معالجه‌ نماید. همچنین‌ موارد توفیق‌ و شکست‌ و نیز مسولیت‌ آن‌ در برابر شکست‌ها را گوشزد می‌نماییم‌ و همچنان‌ که‌ هیچ‌گونه‌ مجامله‌ و جانبداری‌ از حرکت‌ اسلامی‌ به‌ عمل‌ نیاوردیم، در مورد این‌ حرکت‌ نیز همین‌ روش‌ را در پیش‌ می‌گیریم‌ تا اولا، مناقشه‌ در مورد آن‌ها عادلانه‌ و برابر باشد و درثانی، به‌ خاطر کثرت‌ دردها و عمق‌ آن‌ها در کالبد امت‌ اسلامی، کمبود مصلحان‌ و نیز مقاومتی‌ که‌ در برابر حرکت‌ اصلاح‌ صورت‌ می‌گیرد، مجامله‌ سلاحی‌ است‌ که‌ امکان‌ دارد هر حرکت‌ اصلاح‌گرانه‌ای‌ خطاها و تقصیرات‌ خود را به‌ آن‌ توجیه‌ نماید؛ و توجیه‌ هم‌ کار بسیار آسان‌ و میسری‌ است! هدف‌ اصلی‌ این‌ کار نیز مقایسه‌ی‌ این‌ دو حرکت‌ نیست، بلکه‌ هدف‌ اصلی‌ این‌ است‌ که‌ امت‌ اسلامی‌ در رویکرد و مسیر خود، بازاندیشی‌ و بازنگری‌ کند و خودش‌ راه‌ و مسیر خود را معین‌ نماید. زیرا هر امت‌ زنده‌ای‌ باید گاهگاهی‌ به‌ بازنگری‌ و بازاندیشی‌ در مورد خود بپردازد تا دریابد که‌ آیا به‌ جلو رفته، یا به‌ عقب‌ بازگشته‌ و یا در جای‌ خودش‌ بی‌ حرکت‌ ایستاده‌ است. وقتی‌ که‌ امتی‌ این‌ بازنگری‌ را در باره‌ی‌ خودش‌ انجام‌ داد، در حقیقت‌ به‌ اکنون‌ خود می‌نگرد تا اگر آمال‌ و خواسته‌هایش‌ را محقق‌ نمی‌کند، آن‌ را تصحیح‌ نماید سپس‌ در سایه‌ی‌ این‌ بازنگری‌ برای‌ آینده‌ی‌ خود نقشه‌ کشد و بکوشد نواقص‌ را جبران‌ کرده، و ناراستی‌ها را مستقیم‌ کند. و اتفاقا یکی‌ از آفت‌های‌ کنونی‌ امت‌ اسلامی، همین‌ عدم‌ بازاندیشی‌ و بازنگری‌ است‌ و در سایه‌ی‌ گام‌هایی‌ که‌ در گذشته‌ برداشته، است‌ به‌ حال‌ خود نظر نمی‌کند، برای‌ آینده‌ی‌ خویش‌ طرحی‌ ارایه‌ نمی‌دهد و فقط‌ به‌ سویی‌ می‌رود که‌ جریان، او را بدان‌ سو می‌کشاند!



وضعیت‌ امت‌ اسلامی‌ در دو قرن‌ اخیر

در این‌جا می‌خواهیم‌ آسیب‌ها و آفاتی‌ را تبیین‌ نماییم‌ که‌ امت‌ اسلامی‌ در تاریخ‌ اخیر خود گرفتار آن‌ها بوده‌ و حرکت‌های‌ اصلاح‌ با آن‌ها مواجه‌ شده‌ و هر یک‌ بنا به‌ روش‌ خاص‌ خود سعی‌ کرده‌ آن‌ها را علاج‌ و درمان‌ نماید. البته‌ هیچ‌ ضرورتی‌ ندارد که‌ این‌ امراض‌ در همین‌ دوران‌ اخیر پدید آمده‌ باشند، بلکه‌ می‌بینیم‌ که‌ بعضی‌ از این‌ آن‌ها، قرن‌ها پیش‌ پدید آمده‌اند اما در این‌ دوره‌ اخیر به‌ صورتی‌ متراکم‌ و انباشت‌ شده‌ است‌ که‌ در تاریخ‌ نمونه‌ و نظیری‌ ندارد.

بنا به‌ دیدگاه‌ خاص‌ خود، امراض‌ اعتقادی‌ را در راس‌ فهرست‌ قرار می‌دهیم، پس‌ از آن‌ آفات‌ رفتاری‌ و سپس‌ به‌ بیان‌ نتایج‌ مترتب‌ بر امراض‌ اعتقادی‌ و رفتاری‌ پرداخته‌ و در پایان‌ پیامد آن‌ها را بیان‌ می‌نماییم. البته‌ ممکن‌ است‌ افرادی‌ دیگر، این‌ فهرست‌ را به‌ گونه‌ای‌ دیگر طراحی‌ و تدوین‌ نمایند و همین‌ امر ممکن‌ است‌ به‌ اختلاف‌ در علاج‌ و درمان‌ بینجامد ولی‌ در مجموع، مادامی‌ که‌ همه‌ی‌ امور در فهرست‌ امراض‌ و آفات‌ موجودند، این‌ تقدم‌ و تاخرها تاثیری‌ ندارد.

الف. امراض‌ اعتقادی: عقیده‌ی‌ اساسی‌ یک‌ مسلمان، همان‌ لا اله‌ الا الله‌ و محمد رسول‌الله‌ است. که‌ باید معیار سنجش‌ صحت‌ و مرض‌ احوال‌ امت‌ اسلامی‌ در دوره‌ی‌ اخیر قرار گیرد. وضعیت‌ اصلی‌ این‌ عقیده‌ به‌ صورتی‌ است‌ که‌ خدای‌ تعالی‌ آن‌ را نازل‌ فرموده، پیامبر (ص) آن‌ را به‌ یاران‌ خود تعلیم‌ داده‌ و نسل‌های‌ اولیه‌ اسلامی‌ آن‌ را اجرا ساخته‌اند، با توجه‌ به‌ این‌ امر و مقایسه‌ی‌ آن‌ با احوال‌ مسلمانان‌ در دوره‌های‌ اخیر، دیده‌ می‌شود که‌ اعتقادات‌ آن‌ها دچار آفات‌ و امراضی‌ شده‌ که‌ آن‌ را از مضمون‌ حقیقی خود انداخته‌ و به‌ واژگانی‌ تبدیل‌ کرده‌ که‌ زبان‌ آن‌ها را جاری‌ می‌سازد ولی‌ قلب‌ از آن‌ها غافل‌ و بی‌خبر و عمل‌ و رفتار، مخالف‌ مقتضیاتشان‌ است. در زیر به‌ پاره‌ای‌ از این‌ امراض‌ و آفات‌ به‌ صورت‌ بسیار خلاصه‌ اشاره‌ می‌شود:

1. اندیشه‌ ارجایی‌ یا مرجئه‌ گرایی، که‌ عمل‌ را از مقتضای‌ ایمان‌ خارج‌ می‌کند و بر این‌ باور است‌ که‌ ایمان‌ صرفا تصدیق‌ و اقرار است‌ و عمل‌ در مقتضای‌ ایمان‌ داخل‌ نمی‌شود.

2. اندیشه‌ زاهدمنشانه‌ی‌ دنیا گریزانه‌ای‌ که‌ فرد را از تکالیف‌ و وظایف‌ عینی‌ و عملی‌ اجتماعی‌ دور می‌کند و او را به‌ موضوعات‌ ذهنی‌ خاصی‌ مشغول‌ می‌دارد.

3. محدود شدن‌ و فروکش‌ کردن‌ مفهوم‌ فراگیر عبادت‌ از یک‌ حالت‌ گسترده‌ و شامل‌ که‌ سراسر حیات‌ و زندگی‌ را در بر می‌گیرد، به‌ یک‌ محدوده‌ی‌ تعبدی‌ و اعمال‌ تقلیدی‌ای‌ که‌ به‌ حکم‌ عادت‌ و بدون‌ آگاهی‌ حقیقی‌ از مقتضیات‌ آن‌ صورت‌ می‌گیرد. به‌ طوری‌ که‌ حتی گاهی‌ بعضی‌ از آن‌ شعایر نیز ترک‌ می‌شود و در نهایت‌ به‌ ترک‌ آن‌ها می‌انجامد.

4. تحول‌ عقیده‌ی‌ قضا و قدر از یک‌ حالت‌ انگیزاننده‌ برای‌ اقدام‌ و شجاعت‌ در برابر مواضع‌ مختلف، به‌ یک‌ عقیده‌ی‌ ذلیل‌ کننده‌ و منصرف‌ ساز از عمل، با این‌ ادعا که‌ همه‌ چیز مقدر است‌ و هرآن‌ چه‌ مقدر است، برای‌ تو رخ‌ خواهد داد و از این‌ رو ضرورتی‌ برای‌ کار و عمل‌ وجود ندارد!

5. تحول‌ مفهوم‌ دنیا و آخرت‌ در اندیشه‌ی‌ مردم‌ و تبدیل‌ آن‌ها به‌ دو اردوگاه‌ جدا از هم، به‌ طوری‌ که‌ تلاش‌ در راستای‌ یکی، سعی‌ در مسیر دیگری‌ را ملغی‌ می‌سازد.

6. تحول‌ اختلافات‌ مذهبی‌ از حالت‌ اختلاف‌ در وجهه‌ نظر، به‌ تعصباتی‌ که‌ طرفداران‌ آن‌ها را از یکدیگر جدا می‌ساخت. و...

ب. آفات‌ رفتاری: در اسلام‌ رفتار با اعتقاد ارتباط‌ وثیق‌ و تنگاتنگی‌ دارد، زیرا مقتضای‌ عقیده، التزام‌ به‌ فرامینی‌ است‌ که‌ خدای‌ تعالی‌ نازل‌ فرموده‌ است‌ و آن‌چه‌ که‌ خدای‌ تعالی‌ نازل‌ فرموده، همه‌ی‌ جوانب‌ زندگی‌ را در بر می‌گیرد و همه‌ی‌ آن‌چه‌ در زندگی‌ انسان‌ وجود دارد، ضرورتا در یکی‌ از ابواب‌ پنج‌ گانه‌ حرام، حلال، مباح، مستحب‌ و مکروه‌ جا می‌گیرد.

از سوی‌ دیگر هرگونه‌ مخالفتی‌ با فرامین‌ الهی‌ از ایمان‌ می‌کاهد، زیرا ایمان‌ با عبادات‌ و طاعات‌ فزونی‌ می‌گیرد و با معصیت‌ و گناه، کاهش‌ می‌یابد. خلاصه‌ با این‌ دو مقدمه، یعنی‌ ارتباط‌ عمل‌ با عقیده‌ و ناقص‌ شدن‌ ایمان‌ به‌ خاطر معصیت، و با بررسی‌ آن‌ در احوال‌ امت‌ اسلامی، می‌بینیم‌ که‌ این‌ امت‌ در مسیر خود به‌ وضعی‌ درآمد که‌ در آن‌ گناهانِ‌ دال‌ بر نقص‌ ایمان، رو به‌ فزونی‌ گذاشت‌ و از این‌ رو آفات‌ فراوانی‌ در زمینه‌ی‌ رفتار و سلوک‌ پدید آمد که‌ البته‌ همه‌ی‌ این‌ آفات‌ و امراض‌ از همان‌ تصور جدایی‌ عقیده‌ از عمل‌ (مرجئه‌ گرایی)، نشات‌ می‌گیرد. از آن‌ جایی‌ که‌ فهرست‌ این‌ آفات‌ و امراض، مطول‌ می‌شود، ناگزیر به‌ ذکر بارزترین‌ آن‌ها می‌پردازیم:

1. خلف‌ و عده‌ و عدم‌ اهتمام‌ به‌ قول‌ و قرارها.

2. دروغ‌ و عدم‌ صداقت.

3. غیبت‌ و سخن‌ چینی.

4. ناراستی‌ در برخورد با دیگران‌ و دوری‌ از راستی‌ و ثبات.

5. عدم‌ امانت‌ در عمل.

6. عدم‌ احترام‌ به‌ وقت‌ و تلاش‌های‌ گوناگون‌ در تضییع‌ آن.

7. ضعف‌ همت‌ و عدم‌ تمایل‌ به‌ کار و کوشش.

8. عدم‌ رغبت‌ به‌ محکم‌ کاری.

9. غش‌ و ناخالصی‌ در کارها.

10. بی‌ توجهی‌ به‌ مسوولیت‌ انسان‌ در برابر کارهای‌ خود.

11. از بین‌ بردن‌ مصلحت‌ عمومی‌ و عدم‌ احساس‌ مسوولیت‌ در برابر آن.

12. مثلث‌ هرج‌ و مرج، ناخودآگاهی، و احساساتی‌ شدن، که‌ به‌ ترتیب‌ موجب‌ عدم‌ ‌ ‌انتظام، عدم‌ برنامه‌ ریزی، و شعله‌ کشیدن‌ و فرو نشستن‌ آنی‌ در کارها می‌شود.



پیامدهای‌ آفات‌ اعتقادی‌ و رفتاری‌

واضح‌ است‌ که‌ هیچ‌ یک‌ از این‌ امراض، خیر و برکتی‌ در بر ندارند، اما انباشت‌ و اجتماع‌ همه‌ آن‌ها در یک‌ امت‌ و در آن‌ واحد، موجب‌ پیدایش‌ شرور فوق‌ تصور شده‌ است. و آن‌چه‌ که‌ امروزه‌ از آن‌ در همه‌ جوانب‌ رنج‌ می‌بریم، صرفا پیامد و نتیجه‌ی‌ همین‌ آفات‌ و امراض‌ است‌ که‌ قادرند یک‌ امت‌ را از پا در بیاورند. با این‌که‌ تاثیر این‌ آفات‌ و پیامدهای‌ آن، واضح‌ و هویدا است، ناگزیر باید آن‌ها را بیان‌ کرد ولی‌ قبل‌ از این‌ کار باید گفت‌ که‌ پیامد طبیعی‌ مجموعه‌ این‌ آفات‌ و امراض، عقب‌ماندگی‌ در همه‌ میادین‌ و جوانب‌ است.



1. عقب‌ماندگی‌ اعتقادی: عقیده‌ی‌ اسلامی‌ برای‌ ادای‌ نقش‌ مهمی‌ در حیات‌ امتی‌ نازل‌ شد که‌ به‌ آن‌ ایمان‌ دارد. همچنین‌ برای‌ ایفای‌ نقش‌ بزرگی‌ در زندگی‌ عمومی‌ بشر نازل‌ شد. نه‌ این‌که‌ فقط‌ کلمه‌ای‌ باشد که‌ بر زبان‌ جاری‌ می‌شود یا یک‌ وجدان‌ درونی‌ و نهانی‌ باشد که‌ در قلب‌ سریان‌ دارد. برعکس‌ برای‌ این‌ نازل‌ شد که‌ یک‌ گواهی‌ گویا، یک‌ وجدان‌ زنده‌ی‌ قلبی، و عینیتی‌ باشد که‌ مردم‌ آن‌ را در رفتار و سلوک‌ واقعی‌ ببینند. و اگر چنین‌ امری‌ در مورد هر رسالت‌ الهی‌ صادق‌ است، رسالت‌ خاتم، حال‌ و وضع‌ ویژه‌ای‌ نزد خداوند، و در واقعیت‌ زمین‌ و تاریخ‌ آن‌ دارد.

ولی‌ وقتی‌ که‌ دیده‌ می‌شود این‌ امر به‌ صورت‌ رسالتی‌ محدود برای‌ یک‌ امت‌ درآمد، و حتی‌ نسبت‌ به‌ آن‌ امت‌ نیز از فاعلیت‌ و اثرگذاری‌ افتاد و افزون‌ بر این‌ به‌ صورت‌ واژگان‌ زبانی‌ یا دریافت‌های‌ نهانی‌ باطنی‌ و قلبی‌ و چند رفتار تقلیدی‌ در آمده، دیده‌ می‌شود که‌ چه‌ عقب‌ماندگی، واماندگی‌ و انحطاطی‌ صورت‌ گرفته‌ است.



2. عقب‌ماندگی‌ اخلاقی: این‌ دین‌ از همان‌ لحظه‌ی‌ اول‌ و آغازین‌ خود، دین‌ اخلاق‌ است. البته‌ همه‌ی‌ رسالاتی‌ که‌ از جانب‌ خداوند آمده‌اند، رسالت‌های‌ اخلاق‌ هستند، خواستار مکارم‌ اخلاقی‌ و ریشه‌دار کردن‌ آن‌ها در زمین‌ هستند ولی‌ این‌ رسالت‌ خاتم، آخرین‌ سنگی‌ است‌ که‌ با آن‌ بنای‌ رسالت‌های‌ اخلاقی‌ پایان‌ می‌یابد و شکل‌ نهایی‌ خود را پیدا می‌کند.

پیامبر می‌فرمود: «انما بعثت‌ لاتمم‌ مکارم‌ الاخلاق» به‌ صورت‌ها و روش‌های‌ گوناگونی‌ این‌ امر را تبیین‌ می‌کرد و فرموده‌هایش‌ مورد عمل‌ واقع‌ می‌شد. اخلاق‌ اسلامی‌ در سال‌های‌ آغازین‌ خود، در هر زمینه‌ای‌ ضرب‌ المثل‌ بود. اما پس‌ از چندی‌ این‌ اخلاق‌ از شمول‌ و فراگیری‌ افتاد و فقط‌ به‌ روابط‌ میان‌ خود مسلمانان‌ محدود و منحصر شد. در حالی‌ که‌ آنان‌ باید این‌ امر را مانند سده‌های‌ اولیه‌ی‌ اسلامی‌ به‌ میان‌ دیگر ملت‌ها و امت‌ها نیز تسری‌ می‌دادند، ولی‌ چنین‌ امری‌ واقع‌ نشد و این‌ یک‌ نوع‌ عقب‌ماندگی‌ به‌ شمار می‌آید.

عقب‌ماندگی‌ مهم‌تر این‌ است‌ که‌ مساله، از تغییر یک‌ قاعده‌ی‌ فراگیر انسانی‌ به‌ یک‌ قاعده‌ی‌ محدود قومی‌ گذشت‌ و به‌ انحطاط‌ اخلاقی‌ مسلمانان‌ کشیده‌ شد، تا جایی‌ که‌ در برخورد با یکدیگر به‌ شیوه‌های‌ غیراخلاقی‌ متوسل‌ می‌شدند و حتی‌ مانند دوران‌ جاهلیت، جز در مصالح، منافع‌ و تعصبات، کرامت‌ اخلاقی‌ای‌ را لحاظ‌ نمی‌کردند. و...

عقب‌ماندگی‌ تمدنی، عقب‌ماندگی‌ علمی، عقب‌ماندگی‌ اقتصادی، عقب‌ماندگی‌ جنگی، عقب‌ماندگی‌ سیاسی‌ و عقب‌ماندگی‌ فکری‌ نیز نمونه‌های‌ بارزی‌ از این‌ عقب‌ماندگی‌ها و عقب‌افتادگی‌ها است‌ که‌ امت‌ اسلامی‌ در این‌ اواخر دچار آن‌ها بوده‌ و از آن‌ها رنج‌ برده‌ است.

این‌ اوضاع‌ و احوال‌ دورانی‌ است‌ که‌ «نهضت» با آن‌ مواجهه‌ شده‌ و البته‌ در همین‌ جا باید گفت‌ خود نهضت‌ نیز عکس‌العملی‌ در برابر این‌ بحران‌ و فاجعه‌ بود. بحران‌ شکست‌خوردگی‌ در برابر غرب‌ و حیرانی‌ در برابر تفاوت‌ عمیق‌ میان‌ غرب‌ و مسلمانان‌ در همه‌ جوانب‌ و نواحی. البته‌ در آثار و نوشته‌های‌ قبلی‌ خود خاطرنشان‌ ساخته‌ایم‌ که‌ شکست‌ نظامی، به‌ تنهایی‌ موجب‌ این‌ حیرانی‌ و سردرگمی‌ نشد و حتی‌ تفاوت‌ تمدنی‌ میان‌ جهان‌ اسلام‌ و غرب‌ پیروز و نیز جمع‌ میان‌ شکست‌ و احساس‌ شکاف‌ و تفاوت‌ میان‌ غرب‌ و اسلام‌ هم‌ نبود. آن‌چه‌ که‌ ای